کاخ ور سای
در اقیانوس اطلس، منطقه شگفت انگیزی وجود دارد که تاکنون، تعداد زیادی از هواپیماها و کشتی ها، بی آنکه نشانه ای از خود برجای گذارند، به طرز اسرارآمیزی در آنجا ناپدید شده اند.
به ادامه مطلب رجوع کنید...
پسرک ، در حالی که پاهای برهنه اش را روی برف جابه جا می کرد تا
شاید سرمای برف های کف پیاده رو کم تر آزارش بدهد ، صورتش را چسبانده
بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می کرد .
شب کریسمس بود و هوا ، سرد و برفی .
پسرک
، در حالی که پاهای برهنه اش را روی برف جابه جا می کرد تا شاید سرمای
برف های کف پیاده رو کم تر آزارش بدهد ، صورتش را چسبانده بود به شیشه
سرد فروشگاه و به داخل نگاه می کرد .
در نگاهش چیزی موج می زد ، انگاری که با نگاهش ، نداشته هاش رو از خدا طلب می کرد ، انگاری با چشم هاش آرزو می کرد .
خانمی
که قصد ورود به فروشگاه را داشت ، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو
تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه . چند دقیقه بعد ، در حالی که یک
جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد .
- آهای ، آقا پسر !
پسرک
برگشت و به سمت خانم رفت . چشمانش برق می زد وقتی آن خانم ، کفش ها را
به او داد . پسرک با چشم های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید :
- شما خدا هستید ؟
- نه پسرم ، من تنها یکی از بندگان خدا هستم !
- آها ، می دانستم که با خدا نسبتی دارید !
تعداد صفحات : 3
درباره ما
اطلاعات کاربری
نویسندگان
آرشیو
آمار سایت
کدهای اختصاصی